عاشقانه های من (سه)

دیگه خودم نیستم! سالهاست تبدیل به رونوشتی شدم که به میل تو تحریر شده همه منطقم در سایه روشن حضورت گم شد، در هیچ جبهه جنگی نبودم اما کشته شدم و روحم به اسارت دراومد.

زندانی تو هستم زندانیی که تو رو از آزادی بیشتر خواست

 شیطنتی که تو نگاهته آروم  تاب میخوره تا بیتابم کنه برای پیاله دیگه ای از چشمات

من دچار بوسه هاتم دچار فصل همیشه گرم آغوشت! سوی من بیا! که همه مسیرهای رو به من به آغوش یکطرفه ی من ختم میشن!

بهشت و دوزخ با منه، تن تو وطن منه!

در بستری جدا هنوز درگیرم! درگیر لعنت ها و تقدیس هایی که تلی از خاطرات رو مثل آواری ازنوازش و خنجر به سرم آوار میکنه،

برای رسیدن دیر کردم!

برای پیدا شدن باید گم می شدم!من به تو بستگی دارم به چشمات! به دستات! که بدون دستهات، سخت تهیدستم.

افسوس که زود پیر میشیم و دیر خردمند

افسوس که عقربه های ساعت چه هماهنگی بیرحمی با رفتنت دارن!

 

حاکم احساس من!

 در سرایت فراموشی منو لابه لای واژه هایی که نفس میکشن پیدا کن

 من زنده ام!

 هنوز نفس میکشم!

 فقط برای رسیدن دیر کردم...

 

اعظم قنواتی