زندگانی زیباست

ساده و بی نیرنگ

بی اراده دلتنگ

مانده ام سخت به راه

نه بود پای گریز

نه بود تاب حضور

نه توانی که کنم دست ز دامن کوتاه

نه توانی که برم جان به در از این جانکاه

گرچه خورده ست به سنگ

پای امید دل از ناکامی

گر به شبهای دراز

تو بتابی بر من

زندگانی زیباست

 

تو بخواه از دل من کاین آتش

جاودان شعله کشد بر سر این آتشگاه

در نهفتنگاهم

دوستت می دارم

تو هم ای هرم نوازشگر شعر

تو به تکرار بگو

دوستم می داری

در غم آویز سکوت

مگذارم از دست

ای هیاهو افکن

چه هیاهوست در این چشم انداز

 

ای که از پرده ی غم

نغمه ها می خوانی

همچنان از دل سنگ

و من از پرده ی عشق

نغمه ها می خوانم

همچنان از دل تنک

ای سراپا غوغا

چه به غوغا بدمد لعل از سنگ

 

صبح گاهان و به شب هنگامان

چون نگاهم بی تاب

تن بشوید سرمست

در تن چشمه ی باران نگاهت ناگاه

می بری آنجایی

که نبرده ست مرا چشمه ی نوشین شراب

که نبرده ست زخود وسوسه ی شعری ناب

می بری باز نفس تازه کنم

و سراپا همه چشم

باز این نکته خوش آواز کنم

آری آری آری

با تو ای خوبترین

زندگانی زیباست

 

شاعر: اعظم قنواتی